نمایندۀ صورت. نشان دهنده صورت از جلا و صافی: صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک رخسار او نگر صنما منگر آینه. خاقانی. ، خالق. آفریننده. مصور: عجب زآن صانع صورت نمایت که چون شیرین نشد تلخ از هوایت. نظامی
نمایندۀ صورت. نشان دهنده صورت از جلا و صافی: صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک رخسار او نگر صنما منگر آینه. خاقانی. ، خالق. آفریننده. مصور: عجب زآن صانع صورت نمایت که چون شیرین نشد تلخ از هوایت. نظامی
در تداول عامه، وضو. دست وضو. و با فعل گرفتن صرف شود. کنایه از وضو باشد. (آنندراج). آبدست. وضو را گویند که شستن روی و دستها و مسح کردن سر و پاها باشد. (برهان) : این دست نماز شسته از وی و آن روزه بدو گشاده درپی. خاقانی
در تداول عامه، وضو. دست وضو. و با فعل گرفتن صرف شود. کنایه از وضو باشد. (آنندراج). آبدست. وضو را گویند که شستن روی و دستها و مسح کردن سر و پاها باشد. (برهان) : این دست نماز شسته از وی و آن روزه بدو گشاده درپی. خاقانی
دوست نما. که خود را دوست نشان دهد. که تظاهر به دوستی کند. (از یادداشت مؤلف). نماید که دوست است و نه چنان باشد: به کامۀ دل دشمن نشیند آن مغرور که بشنود سخن دشمنان دوست نمای. سعدی
دوست نما. که خود را دوست نشان دهد. که تظاهر به دوستی کند. (از یادداشت مؤلف). نماید که دوست است و نه چنان باشد: به کامۀ دل دشمن نشیند آن مغرور که بشنود سخن دشمنان دوست نمای. سعدی